به نقل از یکی از دوستانمان:
« چندی پیش نزدیکیهای راهآهن چند جوان مزاحم دختری شده بودند. خود را به آنجا رساندم و رفع مزاحمت نمودم. دختر تشکر کرد و بعد شروع کرد به درد دل که دانشجو است در قم و تنها و بیش از حد نیازمند پول. من هم 20 هزار تومانی را که داشتم به وی دادم. بعد هم با پسرعمهاش از طریق پیامک ارتباط برقرار کرد که به دنبالش بیاید. اما هنگام رفتن موبایل دختر روی زمین افتاد. هر چه کردم متوجه نشدند. من هم برای اینکه شماره پسرعمهاش را پیدا کنم به قسمت پیامها رفتم و با کمال تعجب آخرین پیامک ارسالی را خواندم که نوشته بود: کجایی؟ زود بیا یکی رو تیغ زدم.
از آن به بعد هر چه دختر تماس گرفت که گوشیاش را پس بگیرد جواب ندادم. این هم کلیپی است از رقصیدن همان دختر در مجلس عروسی که از داخل گوشی برداشتم. میخواهم تا جایی که میشود این کلیپ را پخش کنم و آبرویش را ببرم...»
پ ن: «... پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی به خطای مُنکر نبرد....»
«گاهی سعی میکنیم برای چند روز یا چند هفته نقشی را بازی کنیم، شاید برای رسیدن به جایی، چیزی و یا هدفی؛ اما سر که برمیآوریم ـ اگر برآوریم ـ میبینیم شدهایم همان که قرار بود برای چند روز چند هفته یا برای رسیدن به چیزی باشیم و بعد نباشیم.
آدمی فکر میکند نقشها آنقدرها هم نمیتوانند انسان را در خود درگیر کنند که دیگر نشود تشخیص داد که تنها یک نقشاند؛ اما متاسفانه تاریخ همیشه تکرار میشود و همان میشوی که نمیخواستی، همان میشوی که تنها قرار بود نقشی باشد برای مدتی. با این تفاوت که اکنون هم میخواهیاش و هم دیگر این تو هستی و نه نقشات!
این تفکر که وارد میشوم و تنها خوبیهایش را میگیرم مانند تصور روشنفکران اطرافمان میماند که احمقانه سعی بر جداکردن خوبیهای مدرنیته و استفاده از آن به دور از اشکالات آن هستند، زهی خیال بطل!»*
پ ن1: سالگردمون مبارکمون باشه.
پ ن 2: کاش حداقل به خاطر گرم شده انتخابات هم که شده دوستانمان را آزاد کنند. دلمان برای میر سبزمان تنگ شدهاست.
* برگرفته از نامهای برای یکی از دوستانم.
لعنت خدا بر این روزهای گنجشکی. از خدا پنهان نیست از تو چه بنهان این روزها با صدایت گریهام میگیرد. با دیدنت با ندیدنت احساس میکنم گنجشک شدهام همین دیروز «احساس» ات را خواندم همین دیروز یک دل سیر گریه کردم. همین دیروز اولین بار بود که فریاد میزدم ... این روزها هرچه شیرین باشد... همه دست به دست هم دادهاند ... کاش دست کسی این مارها را عصا کند* چه آزمون سختی. کاش میدانست که چقدر دل نازک شدهام منی که با یک سکانس ساده طعم دهانم رو به گسی میگذارد منی که اشکهایم تاب دیدن تن بیمارت را ندارد ... این روزها مدام تحت تاثیرم....