ـ مطلبی که در ذیل میآید هیچ گونه سند و مدرکی ندارد و تنها انتزاعات ذهن نویسنده است.
یه نظر یکی از عوامل رشد آمار طلاق در سالهای اخیر در کشورمان انتقال جامعه از جامعهای سنتی به یک جامعهی مدرن باشد. به این صورت که در این حالتِ گذار خانوادهها از زندگیهای پرجمعیت به سمت زندگیهایی با جمعیت کم حرکت میکنند. در اینجا منظور از کم جمعیت و پرجمعیت میزان افراد مرتبط با زندگی روزمره در خانهاست نه تعداد بچهها؛ مثلاً در زندگیهای سنتی عروس و داماد تا مدتهای بسیار طولانی ـ شاید تا زمان ازدواج اولین فرزندشان ـ در کنار والدین ( گاهی به همراه دیگر برادران) زندگی میکردند؛ اما در این دوران زوجین از بدو ازدواج جدا از خانواده و در محلی مستقل زندگی میکنند.
در خانوادههای سنتی نقشها معنی و مفهوم دیگری دارند. در این نوع خانوادهها پس از ازدواج هیچگاه زندگی جدیدی تجربه نمیشود؛ بلکه تنها شرایط جدیدی تجربه میشود.
مشکلی که ممکن است در دورانِ گذار زوجها با آن مواجه شوند، عدم توانایی زندگی فردی مستقل است. نه به این معنی که زوجها نمیتوانند از پس بعد مادی زندگی برآیند؛ بلکه طرفین ازدواج نمیتوانند از پس بعد احساسی آن برآیند.
فرد جوانی که تمام عمر خویش را در خانوادهای پر جمعیت سپری کرده و تنها تصورش از رابطه با همسر تصوری است که از رابطه پدر و مادرش در فضایی کاملاً سنتی دارد، هیچگاه نیاموخته است که در یک زندگی دو نفره باید چگونه رفتار کرد؛ مثلاً هنگامی که شما در یک خانواده پرجمعیت زندگی میکنید نیازی ندارید که با همسرتان در مورد شغلتان یا اوضاع و احوال سخنی بگویید یا حتی با وی مشورت کنید، چون این کار را قبلاً با پدر یا برادرانتان انجام دادهاید. یا اینکه شما وظیفهای ندارید که از همسرتان دلجویی کنید یا قدری پای صحبتهایش بنشینید، چراکه احتمالاً خواهرهایتان یا مادرتان این کار را بهتر انجام میدهند.
در زندگیهای پیش از این حرفی از طلاق پیش نمیآمد چون اصلاً حرفی پیش نمیآمد. اما شما تصور کنید فردی را که از بطن یک زندگی سنتی دست در دست معشوقهاش راهی خانه بختی میشود که فرسنگها از تمام اقوام دور است!