1- اشتباه من: خیلی چیزها هر روز به نظرم میرسد و مینویسمشان در دفترچه نارنجی رنگم، اما وقتی میخواهم وارد اینجا کنمشان هی ایراد میگیرم و فکر میکنم که مطلب من باید از این حرفها پربار تر باشد و خیلی خوب باشد. این هم بلاییاست که من دچارش شدهام. اما امروز تصمیم گرفتم تمام این یادداشتهای بیسر و ته را نیز در اینجا بگذارم. اصلاً به کسی چه ربطی دارد که خوباند یا نه!!!
2- یک اشتباه فاحش از من: حتماً شما هم کلاس پنجمی بودن ،ترم آخر بودن و گاهی هم استاد بودن را تجربهکردهاید. منظورم این است که حتماً در موقعیتی قرارگرفتهاید که هم از لحاظ سن و هم از لحاظ تجربه بالاتر از دیگرانِ اطرافتان باشید. حس و حال عجیبی دارد. نگاهی به رفتار خودم در تمامی این مقامها باعث شرمساریام میشود. یعنی وقتی همین دیروز با یکی از ترم پایینیها حرف میزدم طفلی را هیچ به حساب نمیآوردم و از اشکالاتی که به دروس میکرد بیتقاوت میگذشتم شاید هم با خودم میگفتم این بچه را ببین! بارها شده است که دانستن سن افراد تاثیر زیادی بر روابط فی ما بینمان گذاشتهاست. تا به حال روی نداده که یک دهه هفتادی را جدی بگیرم، حالا شما تصور کنید نگاه یک نسل اولی ( که هم انقلاب را درک کرده و هم جنگ را) به چشمان معصوم یک نسل سومی که دارد پشت تریبون از وی و هم نسلانش انتقاد میکند!