«... آنکه ستم انباشته حاکمان سابق مصر و تونس و لیبی را نبیند و انبوه جنایت حاکمان در حال زوال یمن و بحرین را مشاهده نکند نابیناست و آنکه آنها را می بیند ولی دستی از آستین مساعدت بیرون نمی آورد بی دست است خداوند جامعه ای را یاری می کند که به حضرت ابراهیم (علیه السلام) تأسی کند و صاحب دست و چشم باشد...
در پایان ضمن تبریک مجدّد عید سعید فطر، مجد و شکوه اسلام، استقلال و آزادی امت مسلمان و رهایی همه محبوسان دربند مخصوصاً جناب امام موسی صدر حفظه الله را از پروردگار جهان مسئلت داریم .»
«...شادباش ویژه به خانواده های عزیزانی که این روزها با تدبیر نظام و در تلطیف فضای سیاسی و اجتماعی پس از دورانی از زندان، آزادی را تجربه می کنند و امید که این گام اول باشد برای گامهای سریع بعدی در برداشتن هرچه حبس و حصر است، بخصوص برای زندانیان عزیز سیاسی و طلیعه ای برای تدبیر سنجیده تر و بهتر تا فضای آکنده از سوء ظن و کدورت را در زمانی که بیش از همیشه به اطمینان خاطر برای تأمین حقوق و حرمت و معیشت مردم و امکان دخالت آزادانه در تعیین سرنوشت و رفع و دفع مشکلات داخلی و خطرات خارجی نیازمندیم به فضای اعتماد و همدلی مبدل شود.»
نوشتههای بالا به ترتیب قسمتهایی از پیامهای آیتالله جوادی آملی و سیدمحمد خاتمی بودند به مناسبت فرا رسیدن عید سعید فطر که موجبات شادی بنده را فراهم آورد.
همین! عید شما هم مبارک.
شبی از شبهای ماه رمضان را در مجمع محققین در محضر حجتاسلام سلیمانی بودیم. در انتهای سخنرانی ایشان تفاوت دینداری انسان سنتی و انسان کنونی (بعد از مدرنیته) را در قالب یک مثال بیان کردند که به نظرم جالب آمد. طبق این مثال انسان سنتی به جوانی تشبیه شدهاست که در خانهی پدری زندگی میکند و با وجود امر و نهیهایی از طرف والدین از آرامش نیز برخوردار است. اما همین امر و نهیهای والدین باعث فراری شدن جوان از خانه میشود. جوان بعد از مدتی که در عالم خارج همان آرامش اولیه را نیز از دست میدهد تصمیم بر بازگشت میگیرد و به خانه باز میگردد. همه چیز همان طور است که بود تنها یک چیز عوض شده است و آن اینکه جوان پیش از فرار با عشق در خانه زندگی میکرد و اما از این به بعد تنها به سبب نیاز است که در خانه میماند.
پ ن 1: از دست این مداحها، یکیشان آنقدر در میان دعای ابوحمزه حرف زد و متن را ترجمه کرد که دعا را نیمه رها کردم.
پ ن 2: قذافی هم رفت...
به نقل از یکی از دوستانمان:
« چندی پیش نزدیکیهای راهآهن چند جوان مزاحم دختری شده بودند. خود را به آنجا رساندم و رفع مزاحمت نمودم. دختر تشکر کرد و بعد شروع کرد به درد دل که دانشجو است در قم و تنها و بیش از حد نیازمند پول. من هم 20 هزار تومانی را که داشتم به وی دادم. بعد هم با پسرعمهاش از طریق پیامک ارتباط برقرار کرد که به دنبالش بیاید. اما هنگام رفتن موبایل دختر روی زمین افتاد. هر چه کردم متوجه نشدند. من هم برای اینکه شماره پسرعمهاش را پیدا کنم به قسمت پیامها رفتم و با کمال تعجب آخرین پیامک ارسالی را خواندم که نوشته بود: کجایی؟ زود بیا یکی رو تیغ زدم.
از آن به بعد هر چه دختر تماس گرفت که گوشیاش را پس بگیرد جواب ندادم. این هم کلیپی است از رقصیدن همان دختر در مجلس عروسی که از داخل گوشی برداشتم. میخواهم تا جایی که میشود این کلیپ را پخش کنم و آبرویش را ببرم...»
پ ن: «... پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی به خطای مُنکر نبرد....»
«گاهی سعی میکنیم برای چند روز یا چند هفته نقشی را بازی کنیم، شاید برای رسیدن به جایی، چیزی و یا هدفی؛ اما سر که برمیآوریم ـ اگر برآوریم ـ میبینیم شدهایم همان که قرار بود برای چند روز چند هفته یا برای رسیدن به چیزی باشیم و بعد نباشیم.
آدمی فکر میکند نقشها آنقدرها هم نمیتوانند انسان را در خود درگیر کنند که دیگر نشود تشخیص داد که تنها یک نقشاند؛ اما متاسفانه تاریخ همیشه تکرار میشود و همان میشوی که نمیخواستی، همان میشوی که تنها قرار بود نقشی باشد برای مدتی. با این تفاوت که اکنون هم میخواهیاش و هم دیگر این تو هستی و نه نقشات!
این تفکر که وارد میشوم و تنها خوبیهایش را میگیرم مانند تصور روشنفکران اطرافمان میماند که احمقانه سعی بر جداکردن خوبیهای مدرنیته و استفاده از آن به دور از اشکالات آن هستند، زهی خیال بطل!»*
پ ن1: سالگردمون مبارکمون باشه.
پ ن 2: کاش حداقل به خاطر گرم شده انتخابات هم که شده دوستانمان را آزاد کنند. دلمان برای میر سبزمان تنگ شدهاست.
* برگرفته از نامهای برای یکی از دوستانم.
لعنت خدا بر این روزهای گنجشکی. از خدا پنهان نیست از تو چه بنهان این روزها با صدایت گریهام میگیرد. با دیدنت با ندیدنت احساس میکنم گنجشک شدهام همین دیروز «احساس» ات را خواندم همین دیروز یک دل سیر گریه کردم. همین دیروز اولین بار بود که فریاد میزدم ... این روزها هرچه شیرین باشد... همه دست به دست هم دادهاند ... کاش دست کسی این مارها را عصا کند* چه آزمون سختی. کاش میدانست که چقدر دل نازک شدهام منی که با یک سکانس ساده طعم دهانم رو به گسی میگذارد منی که اشکهایم تاب دیدن تن بیمارت را ندارد ... این روزها مدام تحت تاثیرم....