وقتی مطلبی به ذهنت نمیرسد و حرفی نداری برای گفتن در این همه وبلاگی که راه انداخته ای. کم کم زانوهای غمت جمع می شوند در بغلت. و در آلاچیق دانشگاه تصمیم می گیری برای رفع این معزل بزرگ خودکارت را روی کاغذ بگذاری و رهایش کنی به هر کجا که خواست برود. بعد هم می شود همین مطلب بی سروته که می گذاریش روی وبلاگ هایت. برای خودت هم کیفور هستی که مطلبی گذاشته ای . دریغا از این مطلب.
پ ن: نزدیک امتحانات است.
پ ن2: بی صبرانه منتظر 14 خرداد هستم.
پ ن3: 100 روز گذشت!
وبلاگت فیلتر شده!!!
مجال بیرحمانه تنگ بود و واقعه سخت نامنتظر…
سریعاً دویدم و فیلتر شکن رو زدم که تا قبل از انهدام وبلاگ مطالب و نظرات رو بردارم. به جای سطل آب یخ پرتاب شدم به اعماق یکی از کوههای یخی قطب شمال،خیلی سردم شد: «این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است».
انگار خونه خراب شده باشم. من توی اون وبلاگ زندگی کردم… نظرات شما… خدا از حقش نگذره…
اعصابم خرابه