سیب‌های خوردنی

گندم یا سیب مساله این است

سیب‌های خوردنی

گندم یا سیب مساله این است

تنوع یا توجه

سه چهار روزی می‌شود که سبک ریش و سبیلم که چندان هم پر پشت نیست را عوض کرده‌ام.( سبیل تنها!!)

امروز یکی از دوستان پرسید: چرا سبیل گذاشته‌ای؟

ـ برای رفع تنوع.

البته منظور من ایجاد تنوع بوده‌است. بعد از جواب کمی فکر کردم که آیا اصلاً نوع سبیل من مگر تنوع ایجاد می‌کند برای من؟ منی که شاید روزی یک بار قیافه‌ام را در آیینه ببینم.

اصولاً انسان‌ها وقتی در مورد خودشان حرف ‌می‌زنند  قیافه‌شان مد نظرشان نیست. منی‌ که من می‌گویم برای بیان خودم، نوعی من است که خیلی حد و رسم بردار نیست (حداقل از نظر مادی و شکل و ریخت). پس این تنوعی که به عنوان علت برای تغییرات ظاهری به کار می‌بریم چیست؟ به نظر یکی از جاهایی که خودمان را گول می‌زنیم اینجاست. یعنی من آرایش سبیلم را عوض می‌کنم به یک سری دلایل درونی(مهم‌ترینش شاید توجه باشد) اما به خودم می‌گویم که برای تنوع!!! 

پول همه شو می‌شوره

در مورد دیگر کشورهای حهان تحقیقی نکرده‌ام پس نظری نمی‌دهم. هرچند امیدورام دیگر بلاد همانند کشور من نباشند که پول همه چیز را بشورد.

در ایران برای اجرا نکردن قانون یا تخلف از آن تنها نیار به مقداری ثروت دارید. باور نمی‌کنید؟ کافیست قدری در احوال احکام کشور تأمل کنید.

در ایران اکثر جرایم راهنمایی و رانندگی جنبه مالی دارند و در مواقع معدودی جنبه تنبیهی پیدا می‌کنند؛ در ایران بازیکنان فوتبال به دلیل حرکت غیرورزشی یا بی‌اخلاقی به پرداخت وجه نقد محکوم می‌شوند؛ در ایران شهرداری متخلفین در ساخت‌وساز را به پرداخت جریمه مالی محکوم می‌کند؛ در ایران برخی از زندانیان با پرداخت وجه نقد مدت محکومیت خود را خریداری می‌کنند و از آن پس آزادانه در خیابان‌ها راه می‌روند!! در ایران پول همه چیز را می‌شورد، غیر از سیاست (شهرام بیچاره هرچه بیشتر خرج کرد کارش بیشتر گره خورد).

وجود این گونه جرایم باعث نوعی بی‌عدالتی می‌شود که شاید در نگاه اول خود را نمایان نکند؛‌ اما به مرور زمان این بی‌عدالتی تاثیر خود را هم بر ترکیب جامعه و هم بر اخلاق جامعه می‌گذارد.

مربوط: فعلاً راه‌حل جایگزینی به ذهنم نرسیده است. باید بیشتر فکر کنم.

بی‌ربط:

به کجا چنین شتابان؟

مسیجی برایم آمد. متنی مبنی بر شکرانه سلامت بودن آقای خامنه‌ای بعد از ترور ناکام ایشان...

بر سر سفره شام در تلوزیون تبلیغ مراسم جشنی را دیدم که به همان مناسبت ذکر شده دایر گردیده بود.

روز 15 خرداد نیز از دوستان با و بی بصیرتم مسیج‌هایی مبنی بر ولایتش مبارک و ... نصیبم شد.

روز تولد ایشون رو هم ...

....(من حرفی ندارم)

در وب‌گردی هایم به مطلب مربوطی از وبلاگ امیدواران برخوردم:

خودخواهی دربار شاه، تعطیلی، شادی، جشن و پایکوبی مردم ایران را بر محور خاندان سلطنت تعیین می‌کرد. مردم موظف بودند در ایام متعلق به این خانواده جشن بگیرند و خیابانها را آذین‌بندی کنند و مدارس را مجبور می‌کردند با راه‌اندازی کارناوال‌ها شادی خود را به لودگی و سیاه‌بازی آلوده کنند. جدول روزهای تعطیل یا جشن و چراغانی نشانگر تفرعن این خانواده است:



28 مرداد: روز جشن ملی‌(به مناسبت پیروزی شاه در کودتای 28 مرداد 1332)

25 شهریور: روز جشن ملی (به مناسبت آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی)

6 مهر: روز جشن ملی (سالروز سروش آریامهر!)

21 مهر: روز جشن و شادی (به مناسبت تولد فرح)

14 آبان: روز جشن و آذین‌بندی (به مناسبت تولد شاه)

19 آبان: روز جشن و پایکوبی(به مناسبت تولد ولیعهد)

6 بهمن: روز جشن (به مناسبت انقلاب شاه و ملت)

15 بهمن: روز نیایش ( به مناسبت رفع خطر ترور از شاه در سال 1327)

3 اسفند: روز رضاشاه کبیر ( به مناسبت کودتای سوم حوت 1299)

12 اسفند: روز پدر (به مناسبت تولد رضاشاه)



پ ن:‌ ...


بی ربط: رهبر انقلاب با عمرالبشیر دیدار کرد...(بازم حرفی ندارم)

کلام ناب


روزی یکی از کارگرهای کارخانه دوستمان را از تهران به سمت قم همراهی می‌کردیم. در میان راه صحبت از دولت و سیاست‌هایش شد. ما که مزه دهانش را می‌دانستیم، با گرانی طعنه‌ای زدیم و از جن و رمال گفتیم، شاید کارگر باشد و از رای خویش برگردد. نه! نظرش همان بود که بود. سوال کردیم که آخر چرا؟ مگر چه می‌کند این اقای رییس جمهور؟ گفت: همین که ضد سرمایه‌داران مملکت است ما را بس. دوستمان از پشت فرمان سری چرخاند و گفت: این طور که سرمایه‌دار فراری می‌شود و شمای کارگر می‌مانید و بیکاری و زن بچه. دوست کارگرمان در کمال خونسردی جواب داد
کارگر نان خودش را پیدا می‌کند!».

پ ن1: من حرفی ندارم.

پ ن 2: شما حرفی ندارید؟

اگزیستانسیالیسم و اخلاق

کتاب «اگزیستانسیالیسم و اخلاق» نگاهی گذرا به مسأله اخلاق در آراء کی‌یرکگور، هایدگر و سارتر است که توسطه مری وارنوک نوشته شده است. این کتاب را آقای علیا ترجمه کرده‌‌اند و انتشارات ققنوس آن را به چاپ رسانده است. تکیه نویسنده بیشتر بر روی آثار سارتر است. در انتها نیز ایشان نتیجه می‌گیرند که اگزیستانسیالیسم و فلاسفه آن از خود چیزی به نام فلسفه اخلاق ارائه نمی‌دهند اما آثار ایشان باعث ملموس‌تر و واقع‌گرایانه‌تر شدن آن شده‌است. 

یک قسمت از این کتاب برایم جالب بود و فکر کردم شاید قضیه‌ای شایع باشد:

«نخستین تلاش ما در روابطمان با دیگران این است که آنان را شیء تلقی کنیم؛‌زیرا اگر شیء باشند و اگر قابلیت عمل‌کردن اختیاری را از دست بدهند، قادر می‌شویم آنان را تا حد مناسبی مطیع خود کنیم. بنابراین، ما به آنان برچسب می‌زنیم، گویی که مانند اشیا ماهیت ثابتی دارند. می‌گوییم آنان مهربان‌اند، تنبل‌اند، مغرورند و امثال آن؛ و می‌کوشیم مطابق این اوصاف، اعمال آنان را پیش بینی کنیم. به این ترتیب پس از ان که تکلیف آنان را با یک کلمه مشخص کردیم، آنان را همچون اشیای دیگر تلقی می‌کنیم و با روش‌های استقرایی درباره رفتار احتمالی‌شان دلیل و حجت می‌آوریم. میل داریم که این واقعیت را در نظر نیاوریم که آنها هم برای خودشان برنامه‌ها و طرح‌هایی می‌ریزند و تصمیم‌هایی برای خود می‌گیرند.»